خبرخوب| تو نیکی می کن و در دجله انداز/نسخه ای که حال دلتان را خوب می کند!

دنیا را اینطور نبین عزیز من.

این قدر تلخ و ناگوار! کافی نیست خواندن اخبار منفی و دیکته کردن حال بد به خودتان و دیگران؟! همین دنیا آدم های زلالی دارد که نقش اول اتفاقاتِ خوب روزگارند.

-   خیرببینی جوان!  شاید نیم ساعتی می شد که  سر چهارراه ایستاده بود.

دست هایش می لرزید و تکیه داده بود به عصای قهوه ای رنگش! پاهایش بیشتر از این تاب ایستادن نداشت.

گهگاهی دستش را بالا می آورد و به سمت تاکسی ها تکان می داد اما صدایش آنقدر ضعیف بود و حرکت دستش آنقد آرام و آهسته بود که هیچ راننده تاکسی ای متوجه نمی شد این پیرمرد زیر تیغ آفتاب منتظر یک تاکسی است برای سوار شدن! تا چشم مامور راهنمایی رانندگی به پیرمرد افتاد خودش را از آن طرف چهارراه به او رساند! پرسید می خواهد از چهارراه رد شود یا منتظر کسی است.

جواب پیرمرد را که شنید دستش را گرفت و چند دقیقه بعد ماشینی برای مقصد او پیدا کرد.

وقتی کمکش می کرد سوار تاکسی شود پیرمرد تند تند می گفت خیرببینی جوان!    دست فروش با معرفت!  نشسته بود روی صندلی های ایستگاه امام خمینی و منتظر قطار بود.

زیاد رفت و آمد داشت به این ایستگاه، دست فروش بود و این خط پاتوق همیشگی اش بود.

قطار که رسید از صندلی بلند شد.